نت نوشته های پرهام

نت نوشته های پرهام

در این وبلاگ در مورد همه چی می خواهم بنویسم
نت نوشته های پرهام

نت نوشته های پرهام

در این وبلاگ در مورد همه چی می خواهم بنویسم

قصه چشمه ماه

 سلام 
ازشروع تابستان من کتاب های زیادی خوانده ام  و می خواهم امروز  خلاصه یکی از قصه ها را برایتان تعریف کنم.
قصه ما یکی از حکایتهای کلیله و دمنه  می باشد.

نام قصه: چشمه ی ماه       
           
                
سال های سال  قبل  میان دشتی تعداد زیادی فیل زندگی می کردند   یک روز  بر اثر  نباریدن  باران چشمه ی دشت  خشک شد و زندگی   برای  فیل  ها  سخت شده بود. فیل ها پیش پادشاه شان رفتند. پادشاه فیل ها هم از خشک شدن چشمه ناراحت بود. پادشاه به فیل ها گفت: باید از اینجا به طرف چشمه ای که پشت کوه است برویم. فیل ها می دانستند از کوه عبور کردن کار سختی است ولی چاره ای نداشتند و باید حرف پادشاه را قبول می کردند. اما یکی از فیل ها که به دانایی مشهور بود به پادشاه گفت: اما جناب پادشاه! چشمه ای که پشت کوه قرار دارد برای خرگوش ها است چون سرزمین خرگوش هاست. پادشاه که اصلا دوست نداشت کسی بر خلاف میل او صحبت کند با عصبانیت گفت: خرگوشها؟ فیل دانا گفت: بله قربان! آنجا سرزمین خرگوشهاست و اگر ما به آنجا برویم خرگوش ها زیر دست و پای ما له می شوند. پادشاه فیل ها خنده بلندی کرد و گفت: خوب اگر ما به آنجا برویم خرگوش ها هم مجبور می شوند جای دیگری بروند اسن که مساله مهمی نیست و سپس شروع کرد به خندیدن. بقیه فیل ها نیز با خنده پادشاه خندیدند. فیل دانا که ناراحت بود میان خنده پادشاه گفت: ولی این اصلا درست نیست که باعث آزار خرگوش ها شویم. به نظر من اگر به چشمه کنار جنگل برویم بهتر است چون آنجا سرزمین هیچ کس نیست. پادشاه فیل ها نگاهی به فیل دانا کرد و با عصبانیت گفت: نظر تو اصلا برایم مهم نیست. همین که گفتم. ما به چشمه پشت کوه می رویم. بعد به فیل ها گفت: همین امشب راه می افتیم. سپس رو کرد به فیل دانا و گفت: تو هم دیگر جلوی چشم من پیدایت نشود.


 فیل دانا که از رفتار پادشاه ناراحت شده بود همان شب خودش را آماده کرد و بدون اطلاع بقیه به چشمه کنار جنگل رفت. بقیه فیل ها هم با پادشاه شان راه افتادند و به چشمه پشت کوه رفتند. آنها شب ها و روزها رفتند و رفتند تا به سرزمین خرگوش ها رسیدند. درست وسط سرزمین خرگوش ها، چشمه ای زیبا در کنار تپه ای زیبا قرار داشت. فیل ها که خسته و تشنه بودند تا چشمه را دیدند پریدند و شروع کردند به آب تنی کردن. همه فیل ها از اینکه این چشمه را پیدا کرده بودند خوشحال بودند. سرزمینی که فیل ها به آنجا آمده بودند سرزمین خرگوش ها بود چون سال ها بود که تعداد زیادی خرگوش با هم کنار این چشمه میان نیزارها و علفزارها زندگی می کردند. خرگوش ها که تا حالا آن همه فیل را ندیده بودند، سعی می کردند از زیر دست و پای فیل ها فرار کنند تا له نشوند. 


   خرگوش ها پیش پادشاه شان رفتند تا راه چاره ای بیاندیشند. بعد خرگوشی که به زیرکی و باهوشی مشهور بود آمد و گفت بهترین راه فراری دادن فیل ها از اینجا ترساندن فیل ها است. سپس پادشاه خرگوش ها گفت ما که خیلی ضعیف هستیم و نمی توانیم آنها را بترسانیم. خرگوش زیرک آن شب رفت کنار چشمه و پادشاه فیل ها را از خواب بیدار کرد و با صدای عجیبی به او گفت: این چشمه ماه است خرطومت را داخل آب کن و به ماه دست بزن. فیل با ترس و لرز خرطومش را به آب زد اما نمی دانست که آن عکس ماه در آب است و سپس خرگوش زیرک گفت اگر تا فردا از اینجا نروید ماه می آید و چشم های شما را کور می کند. فیل ها از ترس برگشتند و خرگوش زیرک شد وزیر پادشاه خرگوش ها و پادشاه فیل ها برکنار شد و فیل ها رفتند پیش چشمه کنار جنگل و به فیل دانا گفتند آیا قبول می کنی پادشاه ما شوی تا همیشه در مشکلات به ما کمک کنی؟

سایت شخصی من و اولین نوشته من



به نام خداوند جان  آفرین                       حکیم سخن در زبان  آفرین

  

خداوند بخشنده ی دستگیر                      کریم خطابخش پوزش پذیر


من پرهام هستم و این اولین پست من است 


من سال  1394 را خیلی دوست دارم چون در این سال به کمک مادر و پدرم صاحب یک سایت شخصی شدم.


من می خواهم در این سایت در مورد کارهایی که انجام می دهم  مطلب بنویسم.